رضابهمنی
اجتماعی ‘ فرهنگی ‘ تاریخی ‘ هنری ‘ گفتمان‘ فرهنگ و آداب و رسوم ‘ سرگرمی ‘ خبری ‘ تبلیغاتی و...............
جمعه 6 اسفند 1389برچسب:, :: 10:14 :: نويسنده : رضا بهمنی
پنج شنبه 28 بهمن 1389برچسب:, :: 16:4 :: نويسنده : رضا بهمنی
نكته هاي جالب : 1- حرف زدن ، دو ركن دارد : خوب حرف زدن و حرف خوب زدن . 2- خانه بي نمازها ، ظلمتكده است . 3- گنهكار ، دشمن خويش است . 4- حيا ، صدف تقواست . 5- گل باشيد تا پس از مرگ نيز معطر بمانيد . 6- بعضي آدم ها (( دام )) اند . 7- سفره دلتان را زود پهن نكنيد . 8- زباني كه نيش زدن بلد است ، بزرگترين عقرب است . 9- كارها را سخت نگيريد ، چيزي سر سخت تر از اراده انسان نيست . 10- سكوت ، سخن بزرگي است كه خداوند به گوياترين زبانها بخشيده است . 11- اگر وقت كرديد ، به خودتان سري بزنيد . 12- اگر از هشدارهاي آگاهان برنخيزيم ، سيلي روزگار بيدارمان خواهد كرد . 13- آموخته ام : چيزهاي كم اهميت را تشخيص دهم و سپس آن ها را ناديده بگيرم – كه باخت در يك نبرد كوچك را به قصد برد در يك جنگ بزرگ بپذيرم – زندگي را از طبيعت بياموزم، چون بيد متواضع باشم ، چون سرو راست قامت ، چون صنوبر صبور ، مثل بلوط مقاوم ، مثل رود روان ، مثل خورشيد با سخاوت و مثل ابر با كرامت باشم . – كه اگر مايلم پيام عشق را بشنوم ، خود نيز بايستي آن را ارسال كنم – ثروتمند كسي نيست كه بيشترين ها را دارد ، بلكه كسي است كه به كمترين ها نياز دارد . – دو نفر مي توانند با هم به يك نقطه نگاه كنند ، ولي آن را متفاوت ببينند . – كه فقط چند ثانيه طول مي كشد تا زخم هاي عميقي در قلب كساني كه دوستشان داريم ايجاد كنيم ، اما سالها طول ميكشد تا آن زخم ها را التيام بخشيم . – كه دوستان واقعي و خوب ، گوهرهاي گرانبهايي هستند كه به دست آوردنشان سخت و نگه داشتن شان سخت تر است . – عشق مركب حركت است نه مقصد حركت . – كه هيچ كس در نظر ما كامل نيست تا زماني كه عاشقش شويم . – اين عشق است كه زخم ها را شفا مي دهد ، نه زمان – كه مهم بودن خوب است ، ولي خوب بودن از آن مهمتر است . – هميشه براي كسي كه نميتوانم به او كمك كنم ، دعا كنم. – چشمپوشي از حقايق آنها را تغيير نمي دهد . – موفقيت تنها يك تعريف دارد ، باور داشتن موفقيت . 14- مردان اسرار خود را حفظ مي كنند و زنان اسرار خود را 15- معايب ديگران ، معلمان خوبي هستند 16- مرده بهترين فرد خانواده خويش است 17- تا وقتي در رودخانه هستي به بچه هاي نمساح توهين نكن 18- مانند ابر بالا نرو تا مانند مه ناپديد نگردي 19- خائن ، خائف است 20- خريدار به صد چشم نياز دارد ، دكاندار حتي به يك چشم نيز احتياج ندارد 21- خداوند به گاو وحشي ، شاخ كوتاه مي دهد 22- مهر مادر از هر مهري برتر است 23- مردم شبيه درختانند كه آب يكسان نوشيده و ميوه كوناكون دهند.
باور کردن خود یکی از اولین قدم ها به سمت موفقیت است. اگر به خودتان اعتماد نداشته باشید، موفق شدن در کارها خیلی سخت می شود.
1. یک شعار برای خود انتخاب کنید و هر روز آنرا برای خودتان تکرار کنید. 2. یاد بگیرید که نظر شما تنها نظری است که اهمیت دارد. افکار و نظرات بی اهمیت دیگران را کنار بگذارید. فقط خودتان هستید که باید واقعیت زندگی را برای خود آشکار کنید. 3. در محل کار، مدرسه یا خانه نظرات خود را بیان کنید. وقتی در ارتباطات خود با دیگران مطیع و سلطه پذیر نباشید آنوقت به خود و نظراتتان اعتماد و اطمینان پیدا می کنید. 4. همه چیز را امتحان کنید حتی اگر ندایی در ذهنتان بگوید که ممکن نیست. حتی کوچکترین پیروزی ها می تواند به شما اعتبار ببخشد و باعث شود دفعه بعدی که با یک مشکل یا هدف روبه رو شدید بیشتر به خودتان اعتماد کنید. 5. رفتارهای دفاعی را کنار بگذارید. وقتی به خودتان می گویید که نمی توانید به یک هدف خاص در زندگیتان برسید، قبل ازاینکه حتی تلاشی کرده باشید اجازه می دهید که شکست بخورید. پس این رفتارها را کنار بگذارید و همیشه متضاد این را به خودتان دیکته کنید. 6. دور و برتان را با افرادی پر کنید که تحسینشان می کنید. وقتی با کسانی هستید که افراد موفقی هستند بیشتر می توانید خودتان را باور کنید. از این افراد کمک بخواهید تا به شما نشان دهند که چطور برای رسیدن به اهدافشان تلاش کرده اند. 7. برای خودتان هدف تعیین کنید. وقتی هدف داشته باشید کنترل در دستان شماست. 8. باید تشخیص دهید که چه موقع به هدفتان می رسید تا به بالا بردن اعتماد به نفستان کمک کند. 9. دلیل شکستتان را پیدا کنید. برای هر کسی پیش می آید که نتواند به هدفی دست پیدا کند اما اگر از شکست هایتان درس بگیرید احتمال موفقیتتان بیشتر می شود. 10. برای قضاوت درمورد موفقیتتان انتظارات واقع بینانه داشته باشید. قبل از اینکه برای دویدن آمادگی جسمانی لازم را پیدا نکرده باشید نباید از خودتان توقع داشته باشید که بتوانید 4 کیلومتر را بدوید. 11. به انتقادات گوش دهید اما اجازه ندهید متقاعدتان کند که کمتر از آن چیزی هستید که واقعا هستید. بعضی منتقدان برای بزرگ تر جلوه دادن خودشان دوست دارند شما را خرد کنند اما خیلی های دیگر هم هستند که توصیه های انتقادی بسیار خوب در اختیارتان می گذارند که به کمک آن می تواند خودتان را ارتقاء دهید. 12. وقت و انرژیتان را به دیگران اختصاص دهید. وقتی اینکار را می کنید، فیدبک مثبت از طرف مقابل دریافت می کنید و احترام آنها را به دست می آورید. با این روش خودتان هم کم کم احترام بیشتری برای خودتان قائل خواهید شد. 13. خودتان را باور کنید تا بهترین باشید. نکات · اجازه ندهید دیگران اعتماد به نفستان را پایین بیاورند. · اگر کسی به شما گفت که فلان کار را نمی توانید بکنید، حرفش را باور نکنید. · نقاط منفیتان را مثل هدف تیراندازی بدانید و تا می توانید به سمت آنها تیر شلیک کنید. این باعث می شود اعتماد به نفستان بالا رود. هشدارها · قبل از اینکه خودتان را باور کنید باید خودتان را بشناسید. باید بدانید که چه چیز برای شما بهتر عمل میکند. · اگر می خواهید به خودتان ایمان پیدا کنید باید خوب با زیر و بم شخصیتتان آشنا شوید پنج شنبه 28 بهمن 1389برچسب:, :: 16:2 :: نويسنده : رضا بهمنی وستای گلبهار بهمنی علیا در ۳۰ کیلومتری شهرستان الیگودرز واقع شده است . در اطراف این روستا شش روستای دیگر بنام های گلبهار بهمنی سفلی - گلبهار بهمنی یوسف آباد - گلبهار بهمنی اسلام آباد - گلبهار بهمنی احمدآباد - گلبهار اتابکی - گلبهار محمدباقری قرار دارند . در حال حاضر گلبهار محمدباقری و گلبهار احمدآباد خالی از سکنه می باشد . نزدیکترین کوه به این روستا کوه چالاب و بعد از آن کوه معروف تمندر می باشد . انوج و گلبهار و چشمه ی پر مرغ دل پرواز گید ره سی تمندر انوج و چشمه پر دو روستای دیگری هستند که در مسیر گلبهار از طرف شهرستان الیگودرز قرار دارند . مردمان روستاهای گلبهار ، مردمانی بسیار مهربان ، صادق ، ساده و پرتلاش هستند که از راه کشاورزی و بعضا دامداری کوچکی روزگار می گذرانند. این روستاها همگی بختیاری و از تیره گرگیوند ، طایفه بزرگ بساک از ایل بزرگ چهارلنگ بختیاری هستند. افراد بسیاری از این روستاها بدلایل مختلفی خانه و روستا را ترک کرده و در شهرهای مختلفی مانند دزفول ، اندیمشک ، محلات ، ورامین ، تهران ، شیراز ، اهواز ، الیگودرز و .... نقل مکان کردند . از افتخارات نویسنده و مدیریت این وبلاگ این است که یکی از اهالی روستای گلبهار بهمنی علیا بوده که از سن ۳ سالگی یعنی سال ۱۳۵۳ - ۱۳۵۴ بعد از کوچ کردن از پشت کوه به این منطقه سکونت گزیده و کودکی و نوجوانی و بخشی از جوانی خود را در این روستا سپری نموده است . سال های پر از خاطره ای که همیشه بهمراه مدیریت این وبلاگ ماندگار خواهد ماند . مطالب این صفحه بصورت خیلی مختصر برای شروع وبلاگ عرض شد و نویسنده امیدوار است با توفیق الهی مطالب بسیار جامع و بهتری در خصوص روستا و طایفه در آینده بعرض برساند . شاگرد نزد استاد رفت و گفت : طی سالها به دنبال روشنایی و نور الهی بودم . احساس می کنم که به آن نزدیک شده ام،خواستم بدانم قدم بعد من چه می تواند باشد . استاد پرسید: شما چگونه امرار معاش می کنید؟ شاگرد پاسخ داد:هنوز امرار معاش را یاد نگرفته ام پدر و مادرم به من کمک میکنند. اینها که مسائل جزئی هستند. استاد گفت: قدم بعد ، خیره شدن به خورشید برای نیم دقیقه میباشد. شاگرد اطاعت می کند و هنگامی که نیم دقیقه به پایان رسید ، استاد از شاگرد خواست تا منظره ی اطرافش را توصیف کند . شاگرد پاسخ داد : نمی توانم چیزی ببینم . نور خورشید چشمانم را خیره کرده و اکنون قادر به دیدن چیزی نیستم .... استاد گفت : انسانی که وقتی کسی چشمش را به خورشید می دوزد ، سرانجام کور خواهد شد..... پنج شنبه 28 بهمن 1389برچسب:, :: 15:49 :: نويسنده : رضا بهمنی
![]() فقط یک ماه او را در آغوش گرفتم�
اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی اون شب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دایم گریه می کرد و مثل باران اشک میریخت, می دونستم که می خواست بدونه که چه بلایی بر سر عشق مون اومده و چرا؟
اما به سختی می تونستم جواب قانع کننده ای براش پیدا کنم, چرا که من دلباخته یک دختر جوان به اسم"دوی" شده بودم و دیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم. من و اون مدت ها بود که با هم غریبه شده بودیم من فقط نسبت به اون احساس ترحم داشتم. بالاخره با احساس گناه فراوان موافقت نامه طلاق رو گرفتم, خونه, سی درصد شرکت و ماشین رو به اون دادم. اما اون یک نگاه به برگه ها کرد و بعد همه رو پاره کرد. زنی که بیش از ده سال باهاش زندگی کرده بودم تبدیل به یک غریبه شده بود و من واقعا متاسف بودم و می دونستم که اون ده سال از عمرش رو برای من تلف کرده و تمام انرژی و جوانی اش رو صرف من و زندگی با من کرده, اما دیگه خیلی دیر شده بود و من عاشق شده بودم. بالاخره اون با صدای بلند شروع به گریه کرد, چیزی که انتظارش رو داشتم. به نظر من این گریه یک تخلیه هیجانی بود.بلاخره مسئله طلاق کم کم داشت براش جا می افتاد. فردای اون روز خیلی دیر به خونه اومدم و دیدم که یک نامه روی میز گذاشته! به اون توجهی نکردم و رفتم توی رختخواب و به خواب عمیقی فرو رفتم. وقتی بیدار شدم دیدم اون نامه هنوز هم همون جاست, وقتی اون رو خوندم دیدم شرایط طلاق رو نوشته. اون هیچ چیز از من نمی خواست به جز این که در این مدت یک ماه که از طلاق ما باقی مونده بهش توجه کنم. اون درخواست کرده بودکه در این مدت یک ماه تا جایی که ممکنه هر دومون به صورت عادی کنار هم زندگی کنیم, دلیلش هم ساده و قابل قبول بود: پسرمون در ماه آینده امتحان مهمی داشت و همسرم نمی خواست که جدایی ما پسرمون رو دچار مشکل بکنه! این مسئله برای من قابل قبول بود, اما اون یک درخواست دیگه هم داشت: از من خواسته بود که بیاد بیارم که روز عروسی مون من اون رو روی دست هام گرفته بودم و به خانه اوردم. و درخواست کرده بود که در یک ماه باقی مونده از زندگی مشترکمون هر روز صبح اون رو از اتاق خواب تا دم در به همون صورت روی دست هام بگیرمو راه ببرم. خیلی درخواست عجیبی بود, با خودم فکر کردم حتما داره دیونه می شه. اما برای این که اخرین درخواستش رو رد نکرده باشم موافقت کردم. وقتی این درخواست عجیب و غریب رو برای "دوی"تعریف کردم اون با صدای بلند خندید گفت: به هر باید با مسئله طلاق روبرو می شد, مهم نیست داره چه حقه ای به کار می بره..
مدت ها بود که من و همسرم هیچ تماسی با هم نداشتیم تا روزی که طبق شرایط طلاق که همسرم تعین کرده بود من اون رو بلند کردم و در میان دست هام گرفتم.سایت پاتوق۹۸:هر دومون مثل آدم های دست و پاچلفتی رفتار می کردیم و معذب بودیم.. پسرمون پشت ما راه می رفت و دست می زد و می گفت: بابا مامان رو تو بغل گرفته راه می بره. جملات پسرم دردی رو در وجودم زنده می کرد, از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و از اون جا تا در ورودی حدود ده متر مسافت رو طی کردیم.. اون چشم هاشو بست و به آرومی گفت: راجع به طلاق تا روز آخر به پسرمون هیچی نگو!�منبع:سایت تفریحی پاتوق ۹۸ نمی دونم یک دفعه چرا این قدر دلم گرفت و احساس غم کردم.. بالاخره دم در اون رو زمین گذاشتم, رفت و سوار اتوبوس شد و به طرف محل کارش رفت, من هم تنها سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. روز دوم هر دومون کمی راحت تر شده بودیم, می تونستم بوی عطرشو اسشمام کنم. عطری که مدتها بود از یادم رفته بود. با خودم فکر کردم من مدتهاست که به همسرم به حد کافی توجه نکرده بودم. انگار سالهاست که ندیدمش, من از اون مراقبت نکرده بودم. متوجه شدم که آثار گذر زمان بر چهره اش نشسته, چندتا چروک کوچک گوشه چماش نشسته بود,لابه لای موهاش چند تا تار خاکستری ظاهر شده بود! روز چهارم وقتی اون رو روی دست هام گرفتم حس نزدیکی و صمیمیت رو دوباره احساس کردم. این زن, زنی بود که ده سال از عمر و زندگی اش رو با من سهیم شده بود. روز پنجم و ششم احساس کردم, صیمیت داره بیشتر وبیشتر می شه, انگار دوباره این حس زنده شده و دوباره داره شاخ و برگ می گیره. سایت پاتوق ۹۸ : راجع به این موضوع به "دوی" هیچی نگفتم. هر روز که می گذشت برام آسون تر و راحت تر می شد که همسرم رو روی دست هام حمل کنم و راه ببرم, با خودم گفتم حتما عظله هام قوی تر شده. همسرم هر روز با دقت لباسش رو انتخاب می کرد. یک روز در حالی که چند دست لباس رو در دست گرفته بود احساس کرد که هیچ کدوم مناسب و اندازه نیستند.با صدای آروم گفت: لباسهام همگی گشاد شدند.
و من ناگهان متوجه شدم که اون توی این مدت چه قدر لاغر و نحیف شده و به همین خاطر بود که من اون رو راحت حمل می کردم, انگار وجودش داشت ذره ذره آب می شد. گویی ضربه ای به من وارد شد, ضربه ای که تا عمق وجودم رو لرزوند. توی این مدت کوتاه اون چقدر درد و رنج رو تحمل کرده بود, انگار جسم و قلبش ذره ذره آب می شد. ناخوداگاه بلند شدم و سرش رو نوازش کردم..پسرم این منظره که پدرش , مادرش رو در اغوش بگیره و راه ببره تبدیل به یک جزئ شیرین زندگی اش شده بود. همسرم به پسرم اشاره کرد که بیاد جلو و به نرمی و با تمام احساس اون رو در آغوش فشرد. من روم رو برگردوندم, ترسیدم نکنه که در روزهای آخر تصمیم رو عوض کنم. بعد اون رو در آغوش گرفتم و حرکت کردم. همون مسیر هر روز, از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و در ورودی.دستهای اون دور گردن من حلقه شده بود و من به نرمی اون رو حمل می کردم, درست مثل اولین روز ازدواج مون. روز آخر وقتی اون رو در اغوش گرفتم به سختی می تونستم قدم های آخر رو بردارم. انگار ته دلم یک چیزی می گفت: ای کاش این مسیر هیچ وقت تموم نمی شد. پسرمون رفته بود مدرسه, من در حالی که همسرم در اغوشم بود با خودم گفتم: اون روز به سرعت به طرف محل کارم رانندگی کردم, وقتی رسیدم بدون این که در ماشین رو قفل کنم ماشین رو رها کردم, نمی خواستم حتی یک لحظه در تصمیمی که گرفتم, تردید کنم. "دوی" در رو باز کرد, و من بهش گفتم که متاسفم, من نمی خوام از همسرم جدا بشم! اون حیرت زده به من نگاه می کرد, به پیشانیم دست زد و گفت: ببینم فکر نمیکنی تب داشته باشی؟من دستشو کنار زدم و گفتم: نه! متاسفم, من جدایی رو نمی خوام, این منم که نمی خوام از همسرم جدا بشم. به هیچ وجه نمی خوام اون رو از دست بدم.
زندگی مشترک من خسته کننده شده بود, چون نه من و نه اون تا یک ماه گذشته هیچ کدوم ارزش جزییات و نکات ظریف رو در زندگی مشترکمون نمی دونستیم. زندگی مشترکمون خسته کننده شده بود نه به خاطر این که عاشق هم نبودیم بلکه به این خاطر که اون رو از یاد برده بودیم.
من حالا متوجه شدم که از همون روز اول ازدواج مون که همسرم رو در آغوش گرفتم و پا به خانه گذاشتم موظفم که تا لحظه مرگ همون طور اون رو در آغوش حمایت خودم داشته باشم. "دوی" انگار تازه از خواب بیدار شده باشه در حالی که فریاد می زد در رو محکم کوبید و رفت. من از پله ها پایین اومدم سوار ماشین شدم و به گل فروشی رفتم. یک سبد گل زیبا و معطر برای همسرم سفارش دادم. دختر گل فروش پرسید: چه متنی روی سبد گل تون می نویسید؟ از امروز صبح, تو رو در آغوش مهرم می گیرم و حمل می کنم, تو روبا پاهای عشق راه می برم, تا زمانی که مرگ, ما دو نفر رو از هم جدا کنه. *** جزئیات ظریفی توی زندگی ما هست که از اهمیت فوق العلاده ای برخورداره, مسائل و نکاتی که برای تداوم و یک رابطه, مهم و ارزشمندند.این مسایل خانه مجلل, پول, ماشین و مسایلی از این قبیل نیست. این ها هیچ کدوم به تنهایی و به خودی خود شادی افرین نیستند.
پس در زندگی سعی کنید: چهار شنبه 27 بهمن 1389برچسب:, :: 16:20 :: نويسنده : رضا بهمنی
جمال و کمال و مال و جلال دلایل موفقیت هستند و مردم را به سمت یکدیگر می کشانند، ولی جاذبه هیچ کدام به اندازه سادگی نیست ما بعضی درس های زندگی خود را در آرامش می آموزیم و بعضی دیگر را در طوفان... هرگز دنبال کسی نباشیم که بتونیم باهاش زندگی کنیم اگرقلوه سنگ های ته جوی نبود،ترنّم زیبای آب را چگونه می شنیدیم و اگر سختیهای زندگی نبود ، چگونه خوبیهای آنرا حس می کردیم غروب شد خورشید رفت آفتابگردون دنبال خورشید می گشت ستاره ای چشمک زد آموخته ام این عشق است که زخم ها را شفا می دهد نه زمان. خدا کسیه که ادراک میشه ولی توصیف نمیشه و در عین حال آشکار و ضروریه .. آن سوی ناکامی ها همیشه خدایی هست که جبران همه نداشتن هاست... آنچه با سخاوت بدهی، به تو باز خواهد گشت! پروردگار! مقام مرا در میان مردم بالا مبر مگر آن که به همان اندازه ، مقامم را نزد خودم پایین آور . برف از آسمون خسته میشه بهار بهونست برگ از درخت خسته میشه پائیز بهونست دلم برات تنگ میشه یه comment بهونست با تمام وجود گناه کردم و در تکرار آن اصرار! اما نه نعمتش را از من گرفت، نه گناهانم را فاش کرد! اگر اطاعتش را کنم چه میکند؟ (دکتر علی شریعتی) خویشتن و مردم را هنگامی می شناسی ، که تنها شوی . + آدم های حقیر،انسانهای والا را دیوانه میپندارند. چرا که این انسانها سرشت نامعقول تری داشته و به سمت چیزهای استثنائی جذب میشوند . چیزهایی که هیچ جذابیتی برای بسیاری از مردم ندارند . + هرگز نمی توانیم صفت خوبی را در دیگران بشناسیم مگر اینکه از آن بویی برده باشیم . + جایی که شمشیر است آرامش نیست . + شما نمی توانید به یک نفر چیزی را که خودش از قبل نمی داند یاد بدهید . فقط می توانید او را از آنچه می داند با خبر و آگاه کنید. + انسانها در هیچ یک از ویژگی هایشان به اندازه نیکی کردن به همنوعان خود خدای گونه نیستند. + آدمهای ماندگار به چیزی جز آرمان نمی اندیشند . + تکبر زائیده قدرت مادی است و تواضع زاییده ضعف معنوی . + برتری همیشه منفور بوده است و هنگامیکه برتر از همه ای ، بیشتر منفوری + وقتی انسان آنقدر ثروتمند شد که بتواند هر چه دلش می خواهد بخرد ، می بیند معده اش بیمار است و همه چیز را هضم نمی کند . + برای کشتی ای که مقصد مشخصی ندارد هیچ باد موافقی نمی وزد. + تصور کن اگر قرار بود هر کس به اندازه ی دانش خود حرف بزند چه سکوتی بر دنیا حاکم میشد. + بدترین الفاظ این ها هستند:نمیتوانم نمیدانم و نمیشود . + قبول حقیقت از بیان ان سخت تر است . + شجاعت مانند عشق از امید تغذیه میشود . + این گناه بزرگی است که انسان خوشبخت نباشد. + یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر کس فقط به دست دل خودش باز می شود . یادم باشد هیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نکنم تا تنها نمانم . + غیر قابل فهم ترین چیز ان است که بگوییم جهان قابل فهم است. + اندیشیدن مهم است ولی برای خوشبخت شدن نباید زیاد اندیشید. + خورشید باش که اگر خواستی برکسی نتابی نتوانی . + به یک نفر گفتند بهشت وجهنم را توصیف کن؟گفت :وقتی وارد جهنم میشی یک سری آدمهای گرسنه ای میبینی که فرشته ها برای آنها بهترین غذا ها را سرو میکنند وهمگی سریک سفره نشسته اند. همه قاشق و چنگال هایی به بلندی یک متر در دست دارند.و سعی میکنند غذا را درون دهان خود بگذارند. خیلی سعی میکنند ولی نمی توانندو از این ناتوانی عذاب میکشند.بهشت هم به همین صورت است فقط با این تفاوت که آدمها غذا رادرون دهان یکدیگر میگذارند و همه راضی و خوشحال هستند. + اشخاص بزرگ و با همت به کوه مانند، هر چه به ایشان نزدیک شوی عظمت و ابهت آنان بر تو معلوم شود و مردم پست و دون همانند سراب مانند که چون کمی به آنان نزدیک شوی به زودی پستی و ناچیزی خود را بر تو آشکار سازند. + آنجا که همه مثل هم فکر می کنند ، هیچ کس خیلی فکر نمی کند . + انسان در همان لحظه که تصمیم می گیرد آزاد باشد، آزاد است . + وسعت دنیای هرکس به اندازه وسعت تفکر اوست . + تجربه نامی است که تمام افراد بر روی اشتباهات خود می گذارند . + آنانکه می دانند رنج می برند و آنانکه نمی دانند به دیگران رنج می دهند . + نتیجه اراده ضعیف ، حرف است ونتیجه اراده قوی ، عمل . + وقتی با انگشت به کسی اشاره می کنیم ، به یاد داشته باشیم که سه انگشت دیگر به طرف خودمان بر گشته اند . + آنان که نمی توانند خود را اداره کنند ناچار از اطاعت دیگرانند . + حکایت جالبی است که فراموش شدگان فراموش کنندگان را هرگز فراموش نمی کنند . + یا درست حرف بزن یا عاقلانه سکوت کن . + هر کس که بداند چقدر می ارزد، به آنچه که می ارزد می رسد. + آنکس که بداند، و بداند که بداند ، اسب شعف از گنبد گردون برهاند … آنکس که بداند و نداند که بداند ، بیدار کنیدش که شبی خفته نماند … آنکس که نداند و بداند که نداند ، لنگان خرک خویش به منزل برساند … آنکس که نداند و نداند که نداند ، در جهل مرکب ابدالدهر بماند . + اشتباهات انسان، در ابتدا رهگذرند، سپس میهمان میشوند و بعد صاحبخانه. + عفو از کسانی نیکوست که توانائی انتقام دارند . + اگر می خواهی اندوهگین نباشی ، حسود مباش . + آنقدر شکست خوردم که راه شکست دادن را آموختم . + هیچ کاری برای انسان سختتر از فکر کردن نیست . + مردم از ترس شکست می بازند . + ترسناک ترین تنهایى خود پسندى است . + از آغاز حرفی در میان نبود . گفتن این حرف ، حرفی به میان آورد . + آن که خوشی خود را در رنج دیگران بجوید ، هر گز روی خوشی نمی بیند . + زر اندوزانی که برای مال دنیا کیسه دوخته اند بدانند که لباس آخرت جیب ندارد . + بزرگترین نفرین آنست که همه چیز را تجربه کنی . + تا تو مرا بد خواهی و خود را نیک ، نه مرا بد آید و نه تو را نیک . + افتادن برگ از درخت نشانه امدن زمستان نیست بلکه نشانه تمام شدن یک عمر است . + فهمیدن بهتر از دانستن است . + هر کس مرتکب اشتباهی نشده، اکتشافی هم نکرده است . + کسانی که روح ناامید دارند مقصرترین مردم هستند . + انسان تنها مخلوقی ست که نمی خواهد همان باشد که هست . + به هر ناراحتی کوچک خشمگین شدن و به دیگران پریدن ، نشان غرور بی اندازه یا کم عقلی است . + آنچه را که نمی توانی فرموش کنی ببخش و آنچه را که نمی توانی ببخشی فراموش کن. + مواظب افکارت باش که گفتارت میشود ، مواظب گفتارت باش که رفتارت می شود ، مواظب رفتارت باش که عادتت می شود ، مواظب عادتت باش که شخصیتت میشود و مواظب شخصیتت باش که سرنوشتت می شود. + نومیدی انسان را پیش از مرگ می کشد . + حسن معاشرت، ترکیبی است از فداکاری ها و گذشت های کوچک. + زندگی چون نردبانی آهنی است ، روزی نیز این نردبان افتادنی است ، هرکسی کو بالاتر نشست ، استخوانش بیشتر خواهد شکست. + تنهایی من زمانی ولادت یافت که انسانها ، لغزشهای حاصل از پرگویی مرا ستودند و فضایل خاموشی ام را ناچیز شمردند. + راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد از دست برود. + همانگونه که می اندیشی ، همان خواهی شد . + هرگز نمی توانی در حالیکه دستهایتان را در جیب خود فرو برده اید از نردبان موفقیت بالا بروید. + مهمترین درس زندگی اینست که بپذیریم گاهی اوقات احمق ها هم درست می گویند . + تغییر کن تا تاثیر کنی ! + کسانی که در عشق عاقلند ، بیشتر عاشقند و کمتر حرف میزنند . + انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند + تمایلات خود را میان دو دیوار محکم اراده و عقل حبس کنید . + کسی که دیگران را می شناسد عالم و دانشمند است و کسی که خود را می شناسد عاقل و فهمیده است . + بهترین مترجم کسی است که سکوت دیگران را ترجمه کند . + گاهی برخی از برکات خداوند با شکستن تمامی شیشه ها وارد می گردند . + فقط کسی رنگین کمان را میبیند که تا آخر زیر باران بایستد . + هر رفتاری از دیگران که موجب آزار ما می شود موجب شناخت بیشتر خودمان خواهد شد. + هرکسی چیزی را می بیند که آن را در قلب خود حمل می کند. + تجربه همیشه به نفع انسان نیست چون هیچ حادثه ای دو بار به یک شکل رخ نمی دهد . + بسیاری از مردم خوشبختی را می جویند ، مثل اینکه کسی کلاه روی سرش باشد و آن را بجوید . + در “زندگی” هرگاه از “یخ” خانه ای ساختی بر آب شدنش اشک مریز. + جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند ، خانه اش خراب می شود و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد ، باید در تخریب مملکتش بکوشد . + فرشتگان از خدا پرسیدن: خدایا تو که بشر رو آنقدر دوست داری چرا غم را آفریدی ؟ خدا گفت : غم را به خاطر خودم آفریدم چون این مخلوقه من تا غمگین نباشد به یاد خالقش نمی افتد . + برای داشتن چیزی که تا بحال نداشته اید باید کسی باشید که تا بحال نبوده اید . + بگذارید و بگذرید ، ببینید و دل مبندید ، چشم بیندازید و دل مبازید ، که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت . + از پیری پرسیدم چه زمانی انسان پیر میگردد ، فرمود درست آن زمان که از گذشته خود پشیمان شده افسوس آن را بخورد . + زندگی کوتاه است پس وقت خودتو برای کارهائی صرف کن که فرصت لذت بردن از تتیجه کارات رو داشته باشی . + تا که بودیم نبودیم کسی ، کشت ما را غم بی همنفسی ، تا که رفتیم همه یار شدند ، خفته ایم و همه بیدار شدند ، قدر آئینه بدانیم چو هست ، نه در آن وقت که اقبال شکست + در نگاه کسانی که پرواز را نمی فهمند ، هر چه بیشتر اوج بگیری ، کوچکتر خواهی شد . + عادت کنید به چیزی عادت نکنید . + باید گرفتارم شوی تا من گرفتارت شوم ، با جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم ، من نیستم چون دیگران بازیچه ی بازیگران ، اول به دام آرم تو را وانگه گرفتارت شوم . + زندگی دو چهره بیشتر نداره ، یا به بازیت میگیره ، یا به بازیش میگیری ، انتخاب با توست . + مراقب باشید چیزهایی را که دوست دارید به دست آورید وگرنه مجبور خواهید شد چیزهایی که به دست آورده اید دوست بدارید . + سازنده ترین کلمه گذشت است … آن را تمرین کن پرمعنی ترین کلمه ” ما ” است … آن را به کار ببر عمیق ترین کلمه “عشق” است … به آن ارج بنه. بی رحم ترین کلمه “تنفر ” است … از بین ببرش سرکش ترین کلمه” تنفر” است … با آن بازی نکن. خودخواهانه ترین کلمه ” من ” است… از آن حذر کن. ناپایدارترین کلمه ” خشم” است… آن را فرو ببر. بازدارنده ترین کلمه ” ترس” است … با آن مقابله کن. با نشاط ترین کلمه ” کار ” است … به آن بپرداز . + بچه ها شوخی شوخی به گنجشکها سنگ می زنند…. و گنجشکها جدی جدی می میرند. آدمها شوخی شوخی زخم می زنند …. و قلبها جدی جدی می شکنند. آذمها شوخی شوخی لبخند می زنند…. و دلها جدی جدی عاشق می شوند . + بعد از مرگم دستهایم را از تابوت بیرون بگذارید تا همگان ببینند که پس از این همه رنج و سختی چیزی با خود از این دنیا نبرده ام . + آدمها برای مردن به دنیا می آیند . جوری زندگی کنیم که در لحظه مرگ به خاطر غرورمان افسوس نخوریم . + التماس به خدا جرأت است . اگر برآورده شود ، رحمت است ، اگر برآورده نشود ، حکمت است . التماس به انسان خفت است . اگر برآورده شود ، منت است ، اگر برآورده نشود ، ذلت است . + تفاوت حماقت و نبوغ در این است که نبوغ محدودیت دارد . + برای شاد بودن ، تنها به بدنی سالم و حافظه ای ضعیف نیاز داری . + زندگی تراژدی است برای آنکه احساس می کند و کمدی است برای آنکه می اندیشد . + این گونه زندگی کنیم : ساده اما زیبا ، مصمم اما بی خیال ، متواضع اما سربلند ،مهربان اما جدی ، سبز اما بی ریا ،عاشق اما عاقل . + مردان بزرگ اراده دارند و مردان کوچک آرزو . + بسیار کمتر از آنچه میدانیم، می اندیشیم؛ بسیار کمتر از آنچه دوست داریم ، میدانیم؛ بسیار کمتر از آنچه باید دوست داشته باشیم ، دوست میداریم و در حد دقیق ، بسیار کمتر از آنیم که هستیم . + افسوس…. آن زمان که باید دوست بداریم ، کوتاهی میکنیم . آن زمان که دوستمان دارند ، لجبازی میکنیم و بعد ، برای آنچه از دست رفته آه میکشیم . + چقدر عجیبه که تا مریض نشی کسی برات گل نمی یاره تا گریه نکنی کسی نوازشت نمی کنه تا فریاد نکشی کسی به طرفت بر نمی گرده تا قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمی یاد و تا وقتی نمیری کسی تورو نمی بخشه . + مثل رود باش ، مثل خورشید باش ، مثل شب باش ، مثل مرگ باش ، مثل خاک باش ، مثل دریا باش ، مثل آینه باش . + برگ در انتهای زوال می افتد و میوه در ابتدای کمال … بنگر که چگونه می افتی ؟! + زندگی ریاضیات است . خوبی ها را جمع کنید ، دعواها را کم کنید ، شادی ها را ضرب کنید ، دردها را تقسیم کنید ، نفرت ها را زیر رادیکال ببرید . عشق را به توان برسانید . + زندگی مثل پیانو است ، دکمه های سیاه برای غم ها و دکمه های سفید برای شادی ها . اما زمانی میتوان آهنگ زیبایی نواخت که دکمه های سفید و سیاه را با هم فشار دهی . + قوانین شاد زیستن : ۱- اگر شما چیزی را دوست دارید از آن لذت ببرید . ۲ – اگر شما چیزی را دوست ندارید از آن دوری جوئید. ۳ – اگر شما چیزی را دوست ندارید و نمی توانید از ان دوری کنید آن را تغییر دهید. ۴ – اگر شما چیزی را دوست ندارید و نمی توانید از آن دوری کنید و نمی توانید آن را تغییر دهید آن را بپذیرید. ۵ – با تغییر نگرشتان نسبت به چیزهایی که انها را دوست نمی دارید انها را بپذیرید . + زندگی دو نیمه است ، اولی در انتظار نیمه دوم ، نیمه دوم در انتظار نیمه اول . + منتظر باش اما معطل نشو ، تحمل کن اما توقف نکن ، قاطع باش اما لجباز نباش ،صریح باش اما گستاخ نباش ، بگو آره اما نگو حتماً ، بگو نه ولی نگو ابداً ( این یعنی همه چی باش و هیچی نباش ) . + اشکال دنیا این است که جاهلان مطمئن هستند وعاقلان مردد . + یادت نرود که همه مردم از چیزی وحشت دارند ، به چیزی عشق میورزند و چیزی را از دست داده اند . + با خودت فکر کن که اگر کلید خانه ات را به دوستت بدهی ، آیا خیالت از هر جهت راحت خواهد بود یا نه ؟! اگر پاسخت منفی است ، بهتر است دنبال دوستان بهتری باشی . + راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نگیریم . + زندگی آنچه که زیسته ایم نیست بلکه خاطراتی است که از گذشته داریم . + هیچ وقت مغرور نشو ، برگ ها وقتی می ریزند که فکر می کنند طلا شده اند . + نقیض یک قضیه صادق یک قضیه کاذب است، اما نقیض یک حقیقت ژرف گاهی حقیقت ژرف دیگری است. + بسیاری از مردم مانند واگن های قطارند . آنها با اراده خود نمی توانند کاری را انجام دهند ، باید به کار کشانده شوند.فقط عده کمی مانند لکوموتیو هستند که هم قادرند با اراده و اختیار خود کار کنند و هم دیگران را به کار وادارنمایند . + انسان نقطه ای است بین دو بی نهایت . بی نهایت لجن و بی نهایت فرشته . + زندگی مثل یک پیانوست . همان چیزی را می شنوی که می نوازی . + دوست داشتن بهترین شکل مالکیت است و مالکیت بدترین شکل دوست داشتن. + شنا کردن در جهت جریان آب، از عهده ماهی مرده هم بر می آید. + به هم رسیدن شروع است با هم ماندن پیشرفت است با هم کارکردن موفقیت است. + عصبانیت انتقام اشتباهات دیگران را از خود گرفتن است . چهار شنبه 27 بهمن 1389برچسب:, :: 16:18 :: نويسنده : رضا بهمنی
"آلمانی" : زیاد عاقل بودن ، خیلی عاقلانه نیست
از جوانمرد پرسیدند: خدا را چگونه بشناسیم ؟ گفت: ازهر راهی میتوان خدا را شناخت اما هر شناختی را پیامدی ست شما تاب کدام یک را دارید ؟ کمتر بترس، بیشتر امیدوار باش کمتر ناله کن، بیشتر نفس بکش کمتر حرف بزن، بیشتر بگو کمتر متنفر باش، بیشتر عشق بورز و در این صورت است که تمامی چیزهای خوب جهان از آن تو خواهد بود چهار شنبه 27 بهمن 1389برچسب:, :: 16:15 :: نويسنده : رضا بهمنی
فیلسوفی میگوید :مغز ما یک دینام هزار ولتی است که متاسفانه اکثر ما به اندازه یک چراغ موشی از آن استفاده میکنیم . توی بهترین شرایط قرار داره ، چون از اون به بعد فقط میتونه پیشرفت کنه . . . آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
|||||
![]() |